redroz64  留言板 (105) 留言

页:< 上一页 1 2 3 4 5 6 Next > 
sepehr00
13 年前
ﻣﺎﻳﻪ ﺍﺻــــﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥﺯﺭ ﺍﺳﺖﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻛﺴـــﺮ ﺷــﺄﻥﺷــﻌـﻠﻪ ﻧﻴﺴﺖﺟﺎﻱ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﻴﺮﺩ ﭼﻮﻧﻜﻪ ﺍﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮﺍﺳﺖﻧﺎﻛﺴﻲ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﻲ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻋﻴﺐﻧﻴﺴﺖﺭﻭﻱ ﺩﺭﻳﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﻴﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﻳﺎ ﮔﻮﻫﺮﺍﺳﺖﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﻱ ﺑﺰﺭﮔﻲﻣﻴﻜﻨﻨﺪﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻮﭼﻚ ﻻﻳﻖﺍﻧﮕﺸــــﺘﺮ ﺍﺳﺖﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻛﻮﻩ ﻣﻲ ﺁﻳﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥﺁﻥ ﻳﻜﻲ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﻌﻞﺧﺮ ﺍﺳﺖﻛــــﺮﻩ ﺍﺳـﺐ ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲﻣــــﺎﺩﺭ ﺭﻭﺩﻛــــﺮﻩ ﺧــﺮ ، ﺍﺯ ﺧــﺮﻳﺖ ﭘﻴﺶ ﭘﻴﺶﻣــــﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖﻛﺎﻛـﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﻱ ﺭﺗﺒــﻪ ﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩﺯﻟﻒ ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﻲ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻣﺸﻚ ﻭ ﻋﻨﺒﺮﺍﺳﺖﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﻲﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ ﺗﻴﻐﻲ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﻴﻮﻩﺩﺍﺭﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﻴﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻮ ﻋﻴﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍﻣﮕﻮﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﻴﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﻳﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ
sepehr00
13 年前
ﻋﺠﺐ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﮐﻪﺍﻭﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺱ ﻣﯿﺪﻫﺪﺑﻨﺎﻡ ﺍﻧﮑﻪ ﺍﺷﮏ ﺭﺍﺁﻓﺮﯾﺪ ﺗﺎ ﺁﺗﺶﺟﻨﮕﻠﻬﺎﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻨﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮐﻼﻓﯽ ﭘﯿﭻ ﺩﺭ ﭘﯿﭻﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﭘﯿﭻ ﺍﺳﺖ ﻭﺁﺧﺮﺵﻫﯿﭻ ﺍﺳﺖﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺩﻭﻧﯽ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮑﻬﺎﻣﻮ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻪ ﺣﺘﯽ ﺗﻮ ﻋﺰﯾﺰﻡﺍﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺗﺎﺭﻭ ﭘﻮﺩﻡ ﻣﻦ ﻻﯾﻖ ﻋﺸﻖﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺑﻮﺩﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺤﺒﺖ ﺗﻮ ﮐﻢ ﺑﻮﺩﺳﮑﻮﺕ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪﻋﺸﻖ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﭘﺲﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﯿﺎﺭﯼ ﮐﻮﺷﺶﮐﻦﻫﺮﮔﺰ ﻧﺪﯾﺪﻡ ﺑﺮ ﻟﺒﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻣﻦﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍﻋﺸﻖ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﮑﺮﻭﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩﭼﺸﻢ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪﺷﻤﻊ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺗﻮﺍﻡ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺎﻣﻮ ﺷﻢﻧﮑﻦ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢﻧﮑﻦﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﻏﻢ ﺭﻭﺯ ﺟﺪﺍﯾﯽﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﺧﯿﺎﻝﺍﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ-----------------------
arya2085
13 年前
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﻣﺪ ﺍﺯﺍﻭﭘﺮﺳﺘﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﺑﺎ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﻼﻃﻔﺖﻧﮕﺎﻫﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﻻﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﻭﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼﻫﺎﯼﺷﮕﺮﻑﻣﻦ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﻣﻬﺮ ﻣﯽﻭﺭﺯﯾﻢ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺮﺩﺍﮔﺮﺩﻣﺎﻥﺭﺍﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪﺍﻧﺪﻭﻩﺩﻝ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺍﺷﺖﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺯﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﻦﻭﺍﻧﺪﻭﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺨﻦﻣﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢﺭﻭﺯﻫﺎﻣﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﻭ ﺷﺐﻫﺎﻣﺎﻥ ﺁﮐﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪﺍﻧﺪﻭﻩ ﺯﺑﺎﻥ ﮔﻮﯾﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻭﺯﺑﺎﻥ ﻣﻦﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﮔﻮﯾﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﻦﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﻭﺍﺯﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎﻥ ﻣﺎ ﮐﻨﺎﺭﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎﺷﺎﻥ ﻣﯽﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﮔﻮﺵﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪﺩﺭﯾﺎ ﮊﺭﻑ ﺑﻮﺩﻭ ﺍﻫﻨﮓ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﺯﯾﺎﺩﻫﺎﯼﺷﮕﻔﺖ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﻢﺑﺎ ﻫﻢﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﻣﺎﺭﺍﺑﺎﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ ﻭﺑﺎﮐﻠﻤﺎﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺎﻫﻢ ﻧﺠﻮﺍﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﯾﺪﻥ ﻣﺎﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﭼﯿﺰﮔﺮﺍﻧﻤﺎﯾﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﻭﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﻭﺳﺮﺍﻓﺮﺍﺯ ﺑﻮﺩﻡﻭﻟﯽ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﻧﺪ ﻭﻣﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺧﻮﺩﺳﺨﻦﺑﮕﻮﯾﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﻢﺍﮐﻨﻮﻥﻫﺮﮔﺎﻩ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺳﺨﻨﺎﻧﻢﺑﻪﮔﻮﺷﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪﻫﺮﮔﺎﻩ ﺁﻭﺍﺯﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﺎﻧﻢﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥﻧﻤﯽ ﺁﯾﻨﺪ.ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﺍﻩﻣﯽ ﺭﻭﻡﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺻﺪﺍﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽﺷﻨﻮﻡ ﮐﻪﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪﺑﺒﯿﻨﯿﺪﺍﯾﻦ ﺧﻔﺘﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽﺳﺖ ﮐﻪﺍﻧﺪﻭﻫﺶ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖﺟﺒﺮﺍﻥﺧﻠﯿﻞ
arya2085
13 年前
ﺁﺭﺯﻭﯾﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ؛ ﻧﺘﺮﺍﻭﺩ ﺍﺷﻚ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ؛ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﺯﻳﺎﺩ ﻧﺮﻭﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻫﺮﮔﺰ ؛ ﻭﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﻲ ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻧﻜﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ . . . ﻭ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﻫﺎ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ؛ ﻛﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ
sepehr00
13 年前
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯾﺶ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺶﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ .ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖﺍﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺩﺭﺁﻥ ﺭﺍﻩﻧﺪﺍﺭﺩﻣﺎﻧﻨﺪﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭﺑﺎﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﺍﺵ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﯿﺰﻧﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻭﺭﻗﺶ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ، ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﯽﺗﻪ ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﻟﮕﺪﻣﺎﻟﺶ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺭﺍ ﻫﻢﺧﻮﺵ ﺑﻮ ﻣﯽﮐﻨﺪ----------------
arya2085
13 年前
ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺑﯽ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﻋﮑﺲ ﺭﺧﺴﺎﺭﻩ ﯼ ﻣﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻫﻤﺪﻡ ﺷﺒﻬﺎﯾﻢ ﮐﻮ ﺗﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺯﻟﻒ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ داد
arya2085
13 年前
پای پنجره نشستم کوچه خاکستريه باز زير بارون من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزهاست حال وهوام رنگ توئه کوچه دلتنگ توئه دلم گرفته دوباره هواي تو رو داره چشماي خيسم واسه ي ديدنت بي قراره اين راه دورم خبر از دل من که نداره آروم نداره يه نشونه مي خوام واسه قلبم جز اين نشونه واسه چيزي دخيل نمي بندم اين دل تنهام دوباره هواي تو رو داره هواي شهرتو و بوي گل ها پيچيده توي اتاقام مثل خواب داره بدجوري غريبي ميکنه آخه جز تو دردمو کي ميدونه دلم گرفته ... .
sepehr00
13 年前
ببار باران که دلتنگم ... مثالمرده بی رنگمببار باران کمی آرام ...که پاییز هم صدایم شدکه دلتنگی و تنهایی رفیقبا وفایم شدببار باران .....بزن بر شیشه ی قلبمبکوب این شیشه را بشکنکه درد کمتری دارد اگر با دستتو باشدببار باران .......که تا اوج نخفتن ها مدامباریدم از یادشببار باران ... درخت و برگخوابیدناقاقی ... یاس وحشی ... کوچه هاروزهاست خشکیدنببار باران ... جماعت عشق راکشتنکلاغا پونه ی سبز وفا را بیصدا خوردن ....ولی باران تو با من بیوفایی ......تو هم تا خانه همسایه می باریو تا من ...می شوی یک ابر تو خالی ......ببار باران .........ببار باران ........ که تنهایم-------------------------------------------------------------------------
sepehr00
13 年前
باران باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب در نگاهت، مانده چشمم شايد از فکر سفربرگردي امشب از تو دارم، يادگاري سردي اين بوسه را پيوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم ميچکد با نم نم باران به دامن بسته اي بار سفر را با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من رنگ چشمت رنگ دريا سينه ي من دشت غم ها يادم آيد زير باران با تو بودم با تو تنها زير باران با تو بودن زير باران با تو تنها باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من رفتنت را کرده باور التماسم را ببين در اين نگاهم زير باران گريه کردم بلکه باران شويد از جانم گناهم اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من
arya2085
13 年前
آن آب که بر جان حسن شعله برافروخت با زهر در آمیخته بود و جگرش سوخت آن پاره دل ها که فرو ریخت به دامن خون جگری بود که یک عمر بیاندوخت در سوختن و ساختنش عمر سر آمد مظلومیت از مادر و صبر از پدر آموخت اسماء لعین بر پسر هند جگرخوار جان پسر فاطمه را خسته و بفروخت در کرب و بلا بر سه هدف کارگر افتد آن تیر که تابوت حسن را به کفن دوخت شاید که "مؤید" به صف حشر نسوزند آن را که دل از داغِ جگرسوزِ حسن سوخت
sepehr00
13 年前
قطار میرود تو میروی تمامایستگاه میرود ومن چقدرساده ام که سال های سال درانتظار تو کنار این قطارایستاده ام و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیهداده ام
arya2085
13 年前
الله به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس هر کسی به کسی و حضرتی مینازد جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
mohaammad15
13 年前
سلام دوست خوب و عزیزم
خوبید؟خوشید؟سالمید؟سلامتید؟
الهی هرکجا هستید شاد باشید">http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-66.gif" border="0"/>
اومدم بگم که اواس با محمد نامهربون شده">http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-28.gif" border="0"/>
نمیدونم چرا نمیتونم وارد پروفایل قبلیم بشم">http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-07.gif" border="0"/>
هرچی هم از اواس خواهش کردم مهربون نشد که نشد">http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-52.gif" border="0"/>
منم که دیدم اواس منو به جنگ فرا خونده">http://pichak.net/blogcod/zibasazi/05/image/www.pichak.net-73.gif" border="0"/> اواس رو پیچوندم
هاهاهااااااا
این پروفایل جدیدمه با همون خرگوش ناز خودم">http://smilies.sofrayt.com/fdm/wink2.gif" border="0"/>
به هر حال گفتم که بدونید من از این به بعد با این پروفایل هستم
اگه خواستید مطلبی بذارید">http://smilies.sofrayt.com/fdm/write-a-letter.gif" border="0"/> واسه پروفایل جدیدم بذارید
خوشدل باشید
arya2085
13 年前
گفتا که: کودتا شد! نویسنده: Armita. به نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى گفتم: چگونه اى؟ گفت: در بند بىخیالى گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى گفتا که: مىسرایم شعر سپید بارى گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟ گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟ گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره گفتا: شده پرستار یا منشى اداره گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل گفتا: که دست خود را بردار از سر دل گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟ گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى گفتا که: ادکلن شد در شیشه هاى رنگى گفتم: سراغ دارى میخانهاى حسابى گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابی
arya2085
13 年前
A candle may melt and its fire may die But the love you have given me will always stay as a flame in my heart
sepehr00
13 年前
بی تو، مهتابشبی، باز از آنكوچه گذشتم، همه تن چشمشدم، خیره به دنبال توگشتم، شوق دیدار تولبریز شد از جام وجودم، شدمآن عاشق دیوانه كه بودم درنهانخانه جانم، گل یاد تو،درخشید باغ صد خاطرهخندید، عطر صد خاطرهپیچید, یادم آمد كه شبیباهم از آن كوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی برلب آن جوی نشستیم تو،همه راز جهان ریخته در چشمسیاهت من همه، محو تماشاینگاهت آسمان صاف و شبآرام بخت خندان و زمان رامخوشه ماه فروریخته در آبشاخهها دست برآورده بهمهتاب شب و صحرا و گل وسنگ همه دل داده به آوازشباهنگ یادم آید، تو به منگفتی: از این عشق حذر كن!لحظهای چند بر این آب نظركن، آب، آیینه عشق گذراناست، تو كه امروز نگاهت بهنگاهی نگران است، باشفردا، كه دلت با دگران است!تا فراموش كنی، چندی از اینشهر سفر كن! با تو گفتم:حذر از عشق!؟ ندانم سفر ازپیش تو؟ هرگز نتوانم،نتوانم! روز اول، كه دل من بهتمنای تو پر زد، چون كبوتر،لب بام تو نشستم تو بهمن سنگ زدی، من نه رمیدم،نه گسستم ... باز گفتمكه : تو صیادی و من آهویدشتم تا به دام تو درافتمهمه جا گشتم و گشتم حذر ازعشق ندانم، نتوانم! اشكیاز شاخه فرو ریخت مرغ شب،ناله تلخی زد و بگریخت ...اشك در چشم تو لرزید، ماه برعشق تو خندید! یادم آید كه:دگر از تو جوابی نشنیدمپای در دامن اندوه كشیدمنگسستم، نرمیدم رفت درظلمت غم، آن شب و شبهایدگر هم، نگرفتی دگر ازعاشق آزرده خبر هم، نكنیدیگر از آن كوچه گذر هم ... بیتو، اما، به چه حالی من از آنكوچه گذشت
sepehr00
13 年前
خدا پشت و پناهت زود برگرد فداي شکل ماهت زود برگرد هوا سرد است، شالت را بينداز بگير اين هم کلاهت،زود برگرد ببين اين گونه نگذا ري بماند دو چشمانم به راهت زود بر گرد دلم را مي شکاني اي مسافر به جبران گناهت زود برگرد برايت نیست جايي مثل خانه بسوي زاد گاهت زود برگرد بيا از زير قرآنم گذر کن خدا پشت و پناهت،زود برگرد
sepehr00
13 年前
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست سوگند می خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفته اند در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست در کارگاه رنگرزان دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست دارد بهار می گذرد با شتاب عمر فکری کنید فرصت پلکی ردنگ نیست وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست تنها یکی به قله تاریخ می رسد هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
arya2085
13 年前
دلم هر جمعه در تاب و تب است / عاشقانه بی قرار دلبر است گفتم جمعه شود پایان غمم / جمعه رفت و باز چشمم به راه است . .
arya2085
13 年前
اول خدا خداحافـــظ ای بوریا نــان جو کـهن جـامه و وصـله نو به نو خداحافــظ ای سـجـده گاه علی که مانده نگاهت به راه علــی خداحافظ ای نخل ها ، چاه ها دگر نشـنوید از علــی آه هــــا خداحافظ ای کوفه،ای شهر غم که درکام من کرده ای زهرغم خداحافظ ای کــــوچه ی پر ز دود خداحافظ ای یاس بـــــــاغ کبود خداحافظ ای بیت الاحـــزان یار خداحافظ ای قبـــر پنهـــــان یار خداحافظ ای بی وفا دوســــتان خداحافظ ای آتش و ریســــمان خداحافظ ای کوچه های خموش نیارد علی نان و خرما به دوش خداحافظ ای نان خشک و نمک خداحافظ ای مـاجـــرای فـــدک خداحافظ ای انــــــتظار اجــــل خداحافظ ای زانـــــوی در بغل خداحافظ ای خشم لــــب دوخته خداحافظ ای خانـــه ســوختـــه خداحافظ ای چــشم حلقه به در یتیـــــم دوباره شـده بی پـــــدر
页:< 上一页 1 2 3 4 5 6 下一页 > 
联系我们 | 博客 | 语言翻译 | 使用条例 | 保密守则

沪ICP备06061508号
版权所有 © 2006 上海荣夷网络科技有限公司    
-
加载中
无法下载此页.